کودکان کار در خانه ناصرخسرو چه می کنند؟ | بچه های بلخ و کابل

تبلیغات بنری


تینو – سحر جعفریان عصر: اما شیسدانگ به تخته وایت برد کلاس سوادآموزی مهدکودک نصیرخسرو و صدای بلند خانم توانپور (از قدیمی ترین معلمان داوطلب) توجه کرد که هر روز صبح از ساعت 7:30 تا 10:30 برای آموزش به بچه ها کار می کند و اکنون نیز تدریس می کند. : «ز… مثل زمین…» شیرآغا و بقیه همکارانش مانند ستار، عزیز، امیر، زهرا، گلخانم و پرنیان که همگی بومیان کابل، هرات، بدخشان و بلخ در افغانستان هستند، به جای «زمین» «زمین» می گویند. خانم توانپور که در حوصله و اشتیاق کم ندارد، مثال “ز” را تکرار و تکرار می کند تا جایی که هر یک از شاگردان قد متوسط ​​و قد متوسط ​​9 تا 16 ساله خود لهجه را از مثال می گیرند. در حال تلاوت دانش آموزانی که نان آور و اغلب شاداب هستند، که برایشان سخت است پشت میز بنشینند و مثال بنویسند. این حکایت هر روز و هر سال مدرسه ای است که کارکنان آن همه داوطلب و جهادگر هستند و دانش آموزانش همگی کودکان کار از ملیت های مختلف هستند. طبق آمار مدارس، بیش از 40 درصد کودکان به تحصیل بازگشتند و در بزرگسالی از همان شغلی که آرزوی آن را داشتند مانند پزشکی، حقوق، پرستاری و معلمی درآمد کسب کردند.

بچه ها، مشغول شوید!

کودکان کار شهروندی که هر روز حوالی ساعت هفت صبح (مهر هر سال تا خرداد ماه سال بعد) از مدرسه غیبت می کنند، پا به خیابان نصیر خسرو می گذارند و از میان انبوه جمعیتی که علاوه بر کوخ نشینی یا کارگری هستند، عبور می کنند. گروهی از تراورس های تقویت شده در یکی از آخرین پیچ های باریک. همان جایی که در و تابلوی مدرسه شان (سرای کودک ناصرخسرو) نمایان است. بعضی ها مثل سارای 9 ساله که قفل های نازک طلایی اش با چند تار پوشیده شده و چشم های مرمرینش درشت است، با مادر و خواهرشان می آیند و بعضی ها مثل سید محسن در راه هستند. این مدرسه که بیش از 20 سال است از میان حیاط وسیع و اتاق های پنج دری یک خانه صد ساله می گذرد. روال این است که بعد از ایستادن در صف، کمی ورزش و البته خوردن لقمه های صبحانه از نان و پنیر گرفته تا چای و عدس و سوپ، یکی یکی سر صندلی کلاس خود می نشینند. صدای ناظم خانم به گوش می رسد: «از هم نترسید… دست برادرتان را بگیرید صف بکشید…» اما نه این جمله تاکیدی و نه حتی جملات دستوری دیگر از آسیب آن کاسته نمی شود.

آقا آقا رونالدو بعد از این!

همراه با گلخنام 12 ساله و فیض الله 10 ساله، سه دختر و پنج پسر دیگر در یکی از اتاق های انتهای طبقه اول که اخیراً دیوارهای آن رنگ آمیزی شده است، وارد کلاس اول می شوند. معلمی که دانش‌آموزان او را خانم معلم صدا می‌زنند، روی تخته علامت Z پررنگ و چند کلمه را می‌نویسد: «این کلمات را در دفترچه‌هایتان بنویسید… با هم حرف نزنید… نرو». تجهیزات را هم لمس نکنید.» سرای ایشم طیلایی هم در این کلاس می نشیند. انگار وسواس دارد مدادهایش را مدام تیز کند تا بتواند تمریناتش را خوب بنویسد. او هم معلم را دوست دارد و می گوید آفرین. شیر 11 ساله به تازگی به در کلاس رسیده است و برای ورود اجازه می خواهد. خانم طوفان پور با عینک به او نگاه کرد: بعد از دیر آمدن تا حالا کجا بودی؟ شیرآقا نیز از طریق آداب خود بر زبان پررنگ می گوید: «خانم، من نوکر مولا هستم… ببخشید… دیشب مجبور شدم اضافه کار کنم و تا دیر وقت بیدار ماندم… صبح، وقتی این «خوابیدم» را ریختم، کارگر یک بسته‌بندی در تولید لباس است که می‌خواهد فوتبالیست شود و مانند رونالدو برای توپ‌هایی که در دروازه می‌گذارد، دستمزد بگیرد.

کارگران جوان همسا دیکته می نویسند!

کلاس اول دیگری در طبقه دوم وجود دارد که 8 دختر و 7 پسر به توصیه های آموزشی و صحبت های دوستانه خانم صادقی گوش می دهند. در میان آنها، میرا احمد 9 ساله، روی نیمکت زانو می زند و دفترچه ای با صفحات پاره و چروکیده را از پایین کوله پشتی تکه تکه اش بیرون می آورد و آماده املا می شود. خانم صادقی صدایش را تنظیم می کند و واضح و مشخص می گوید: باشه…بنویس…آب… «چیه خانوم… بازم میگی…» عزیز، عایشه و محمد حامد از فرصت استفاده می کنند یا به خانم صادقی جواب می دهند: «آب بیشتر… آب! .. خیلی سخته وقتی تشنه ای؟” خانم صادقی به جید بابت خنده های شهرام و سعید که سر کلاس سرشان را جمع کردند هشدار می دهد. روی نیمکت روبروی آنها، رضا 10 ساله خم می شود و همانطور که “آب” می گوید، متوجه روغن سیاهی می شود که ناخن هایش را کثیف و کثیف می کند. عجیب نیست. زیرا این آسان ترین سیگنال برای کارگر در تعمیرگاه خودرو است. توجه کردن به ناخن هایش برای چند دقیقه او را از املا دور می کند، بنابراین به سرعت دفترچه اش را کند و کاو می کند.

بچه های کار در خانه ناصرخسرو چه می کنند؟ | بچه های بلخ و کابل

زنگ تفریح ​​و صرف غذا

آخرین کلاس درس این مدرسه نیز در طبقه دوم قرار دارد که دانش آموزان آن 6 پسر و 5 دختر سال دوم ابتدایی را در آن درس می خوانند. اکثر آنها خیاطی و کارهای مکانیکی هم کار می کنند و باید قبل از ساعت 11 در محل کار خود حاضر شوند. لیلا شیخ پور، مدیر خانه کودک ناصرخسرو به ساعت نگاه می کند. ساعت “9:30” است و این دقیقاً زمانی است که باید دکمه زنگ متصل به بلندگوی قدیمی را فشار دهید تا زنگ سرگرمی اعلام شود. صدای زنگ تفریح ​​در محیط مدرسه هم همینطور و وحشت نان برنده شدن دانش آموزان هم همینطور. درخواست 45 نفر از دانش‌آموزان مددکار فرزندانشان برای بهره‌مندی از خدمات مرکز آموزشی و زندگی تحت نظارت جمعیت حمایت از حقوق کودک تأیید شد و اکنون برای صرف غذای آمنه خانم در صف جلوی درب آشپزخانه ایستاده‌اند. (آشپز مدرسه) به عنوان تنقلاتی که خودشان «ساختند» و نامی گذاشتند تا دل را غمگین کند. اما قبل از غذا، بینی آنها از عطر خوش پاستا پر می شود. شیرا آقا، میرا احمد و عزیز سینی های غذا را دور میز حمل می کنند و به سرعت رشته فرنگی را به دهان می اندازند تا فرصتی برای بازی فوتبال در زمین چمن گوشه حیاط داشته باشند. از طرفی دخترها ساکت هستند و ماکارونی می خورند و با دخترها صحبت می کنند.

بیشتر بخوانید: ۲۳۶۰ کودک کار به مدرسه بازگشتند

تبلیغات بنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *