بعد از ۵ سال یادگاری‌های دخترم را دیدم | طلاهای ‌شهیده هواپیمای اوکراینی نذر لبخند کودکان غزه و لبنان شد

تبلیغات بنری


تینو – لیلا شریف: در میان این مدال های طلا، یادگاری است که حتی صحبت از آن، جان مجید ملایی، مادر شهید زهرا حسنی و مدیر مدرسه بوشرا قم را به آتش می کشد. این دستبند یادگاری است که تا آخرین لحظه بر روی مچ دست الزهرا بسته شده بود و پس از شهادت از بدنش خارج شد و به مادرش تحویل شد .

ارائه هدیه عروسی برای کمک به مردم غزه

در ظاهر شاید برای یک مادر شهید آسان باشد که سه خدمت طلایی از دخترش برای کمک به مردم لبنان و غزه اهدا کند، اما این تصمیم برای مادری که دلش به خاطرات به جا مانده از او وصل است حکایت خاص خود را دارد. تنها دختر مجده ملای که در حال حاضر مدیر مدرسه بشردوستانه قم است، در گفت و گو با خبرنگار همشهری، علت این تصمیم را اینگونه بیان کرد: بر اساس دستور رهبر انقلاب مبنی بر کمک به مردم لبنان و غزه، من وظیفه خود می دانستم که در این راه قدم بردارم و برای این افراد کاری انجام دهم در سال 1376 و یک سال بعد از ازدواجشان به شهادت رسیدند.

شهدا این بخشش را به من دادند

در طول این سال ها حتی یک بار هم نتوانسته است به این یادگارها نگاه کند و با اطمینان می گوید که پسرش و داماد شهیدش این تصمیم را در دلش گذاشته اند: «مطمئنم خود شهدا این را گذاشته اند. در دلم این طلاها را به مردم مظلوم غزه و لبنان بدهم تا این پول ها را خرج کنند امانت ها از سال 1377 بعد از شهادت بچه ها در دست من است و این روزها به ذهنم خطور کرد که خرج کنم. این طلاها را در دفاع از مظلوم با هدیه دادن، افزود: تا روزی که قرار بود طلاها را اهدا کنم، حتی یک بار هم جرات نکردم آن را باز کنم و به او نگاه کنم غزه با خودم گفتم اینجا باید کاری بکنم و برای این مردم به مظلومان و مظلومان کمک خواهم کرد. من هنوز شهادت بچه ها را باور نکردم، اما به خودم گفتم که باید. این سکه‌های طلایی که دخترم گرفت، مثل خود دخترم، در نهایت خوب بود.»

می خواستم با دستبند قلبم را به درد بیاورم

در این لحظات گلویش را برای مکثی طولانی می بندد و خاطره ای تلخ را به یاد می آورد: «آن روز که زهرا به مسافرت رفته بود، قبل از سفر می خواست آن را در بیاورد این کار را نکن.» او این فرصت را پیدا کرد و در نهایت با همان دستبند سوار هواپیمای اوکراینی شد. وقتی هواپیما سقوط کرد، این دستبند را از روی بدن دخترم برداشتند و به من دادند.»

او بارها این تصویر را از او که جعبه طلایی را باز کرد، دستبند را روی کف دستش گذاشت و تمام آرزوهایش را برای این بقایای دخترش گفت، برای خودش مرور کرد، اما این آرزو هرگز از تصورش فراتر نمی رفت: «من واقعاً می خواستم این را نوازش کنم. دستبند» تا آرزوهایم را به او بگویم، زیرا این آخرین وسیله‌ای بود که از بدن بی‌جان دخترم جدا شد، اما در این سال‌ها هرگز جرات انجام آن را پیدا نکردم. هر بار که به سمت جعبه دستبند می رفتم تا آن را در دست بگیرم و صحبت کنم، قلبم آنقدر غمگین بود که نمی توانستم. جرات انجام این کار را نداشتم. برای من این دستبند با همه سوغاتی های دخترم فرق داشت، اما با خودم گفتم تو هم باید از این راه بگذری.»

راهپیمایی روز اورشلیم در کانادا

حمایت این دو شهید از مردم غزه تنها به اهدای سوغات آنها خلاصه نمی شود. همانطور که مولای توصیف می کند، زهرا و همسرش در زمان مناسبی هستند

زنده ماندن آنها نیز حمایت مستمر از مردم غزه بود: «این دو شهید زمانی که در قید حیات بودند در حمایت از مردم غزه بسیار فعال بودند شهید تهرانی مقدم که این موشک ها باید اسرائیل را نابود کنند.

وی افزود: زمانی که این دو شهید در کانادا بودند یادی از راهپیمایی روز بیت المقدس نکردند و در این راهپیمایی شرکت کردند تا نشان دهند در هر جای دنیا که هستند همچنان شعار مظلومیت مردم فلسطین را سر می دهند. این دو عزیز واقعا شهید وار زندگی کردند و بالاخره به شهادت رسیدند. شهیده زهرا و همسرش نیز در کانادا بودند. این دو جوان شهادت را بسیار دوست داشتند و آرزویشان برآورده شد.»

دختر مدافع معبدی که طلای خود را اهدا کرد

او در طول مصاحبه تکرار می‌کند که سوغاتی‌های دخترم خوب بوده است: «از این به بعد این سوغاتی‌ها را جلوی بچه‌های لبنان و غزه خواهم دید، مطمئن هستم که خداوند بهترین هدیه را به من خواهد داد قلب.» آرام باش و اکنون بسیار خوشحالم که این تکه های طلا چنین سرنوشتی پیدا کردند. من اکنون شرمنده کودکان غزه هستم و اقدامات ما گامی بسیار کوچک برای ایستادگی در برابر بی عدالتی است. بچه های مدرسه بشری هم از مدیر خود الگو گرفتند. ملای، فرزند شهید مدافع الحرامی که طلاهای خود را اهدا کرد، می گوید: «امروز می بینم که بچه های مدرسه ما در سنین پایین برای کمک به مردم لبنان و غزه کارهای ویژه ای انجام می دهند مثلا دختری که پدرش از شهدای مدافع حرم بود و مادرش هم فوت کرده بود، دستبندش را برای کمک به جبهه مقاومت اهدا کرد: «من با این بچه ها حرفی ندارم».

تبلیغات بنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *